لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب،
نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند
چرا که او دیوانه بار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد
قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند.
پدر لیلی مردی مشهور و ثروتمند بود
و حاضر نبود دخترک زیبای خود را
به فردی که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بود بدهد.
مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد،
قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت.
بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند
البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود
عروسی مفصلی بر گزار شد.
پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد.
بعد از مرگ لیلی، قبرش را از مجنون مخفی ساختند
ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند
و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم
تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد
تا قبر دلداده خود را یافت .
مجنون بر سر قبر لیلی آنقدر گریه کرد
تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: داستانهای عاشقانه, عشق, مطالب عاشقانه, عاشقان واقعی, شعرهای عاشقانه, پیامک عاشقانه, دوبیتی های عاشقانه , ,